این روزها سخت مشغولم مادر بزرگ می گفت رد پای عشق را دنبال کنی میرسی آخر دنیا -
نوک کوه قاف به شهری که همه آدمهایش خوشبختند.. رد پای عشق را دنبال میکنم اما انگار
آخرش به آسمان رسیده... خوب شد مادربزرگ دیگر نیست تا ببیند، شهر خوشبختی را به
آسمان برده اند و دیگر هیچ جای زمین هیچ آدم خوشبختی نیست حتی نوک کوه قاف...
این روزها سخت مشغولم دنبال کسی میگردم که پرواز بلد باشد
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز، چار فصلش همه آراستگی است..
من چه میدانستم ، هیبت باد زمستانی هست؟ من چه میدانستم سبزه می پژمرد زبی آبی سبزه یخ
می زند از سردی دی... من چه میدانستم دل هرکس دل نیست: قلبها زآهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
فراموش کن دوری و دوستی هم نمی خوام فراموشی همیشگی را میخواهم انکار کن
هیچ وقت نبوده ای هیچ وقت نبوده ام یادگاریهارا امشب دور ریختم تو هم یاد من و اسم مرا
دور بریز سهم من که نیستی!! سهم قصه های من هم نمان سهم فکر من!!عاشقانه های من!!
سهم خواب دستهای من نمان از کنار من که رفته ای!! از خیال من هم برو!! سهم من که نیستی
سهم من نمیشوی سهم دفترم سهم واژه های من سهم سطرهای خسته ام نمان!!!